خزانی که هست و بهاری که نیست ...
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ق.ظ
خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این رد خون آمدم
پی دانههای اناری که نیست
مگردید بیهوده ای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
به کف سنگ دارم ولی میدوم
پی شیشههای قطاری که نیست
تهمتن منم تیر گز میزنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دو فصل است تقویم دلتنگیام
خزانی که هست و بهاری که نیست ...
سعید بیایانکی
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این رد خون آمدم
پی دانههای اناری که نیست
مگردید بیهوده ای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
به کف سنگ دارم ولی میدوم
پی شیشههای قطاری که نیست
تهمتن منم تیر گز میزنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دو فصل است تقویم دلتنگیام
خزانی که هست و بهاری که نیست ...
سعید بیایانکی
- ۹۳/۰۷/۲۴